امید زندگیم 16ماهه شده
الهی قربون چشمات بشم عسل خانم من که اینقد خانم و شیرین وجیگر میشی هرروز که بزرگتر میشی عشقم پارمیسا خانم مامان 16 ماه شده دیگه برا خودش حرف میزنه نظر میده مخالفت می کنه شیرین زبونی میکنه
پارمیسا الان خیلی از کلمه ها را می گه مثل بابا -مامان -عمه -نه نه -صدرا -بده -اب به -به به -بله -نه- نی خوام (نمی خوام) -بابا جان- داداش -خاله -وسیلهه هاش بغل میکنه می گه منه -بهش می گم ببعی میگه بع بع -پیشی می گه میو میو -گاوه می گه (با دستش یه حالتی نمیدونم یعنی چی )می کنه .اتل متل تولوته را می گه بازی می کنه غذای که دوست نداره بهش بده زبونش میاره میرون با یه حالتی می گه اه اه .باباش که از سرکار میاد سریع میدوه شلوارش براش میاره -چشماش و بینیش .دندان و گوش و چشماش را هم بهش میگم با دست نشون میده .هرچیزی بهش بگم سریع متوجه می شه مثل اینکه تا بگم بریم حمام سریع شروع می کنه لباس هاش در بیاره .یا کنترل ها را میاره .تا اماده می شیم بیریم بیرون اول تلویزیون خاموش می کنه
الان هو اومده با قلدری پیش لپ تاب می گه مامان منه
پارمیساجان این ماه دوبار مریض شد الهی فداش بشم عزیزکم خیلی غذاب کشید یه بار که تب شدید و اسهال یک هفته بعدش هم سرما خوردگی خیلی شدید که هنوز هم ادامه داره
این هم عکسهای خوشگل نفس طلای من
(یلدای 1394)
(ابن بابویه )
(شاه عبدالعزیم)
(روزی که مهنیا را برده بودیم اتلیه )
(یه روز پاییزی خانه بابا جان حسین)
بازیهای پارمیسا