فکرش را بکن؛ کرونا که بارش را بست و همه چیز به روال عادیاش برگشت؛ چه کیفی میدهد همه چیز... انگار که اصحابِ کهف از غار و از خوابِ سیصدساله برگشتهباشند و راه افتادهباشند توی شهر... همه، جورِ دیگری بههم نگاه میکنند جور دیگری قدر همه چیز را میدانند همهچیز دوستداشتنی و لذتبخش خواهد بود، حتی تماشای عبور آدمها، تماشای برگهای سبز روی درختها، لمس دیوارهای آجری خانهها، حرف زدن بدون هراس با آدمها، حتی مهر ورزیها و به آغوش کشیدنها... من که راه خواهم افتاد رهایی را با تکتک سلولهای وجودم نفس خواهمکشید و تمام آدمهایی که مقابل راهم قرار بگیرند را در آغوش خواهم کشید چون با تمام علاقهای که...