عشق های من پارمیسا و بابایی
دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته عشقهای من دوستتون دارم ️ ️ ️ ️...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
0:15
هزار روز با وجود عشقم گذشت
میگن: عجب حوصله ای داری ها! از بیکاری نشستی روزها رو شمردی!! حالا مطمئنی درست ۱۰۰۰ روزه؟ نکنه یه روز پس و پیش شده باشه... آخه ماه ۳۱ روزه هست سال کبیسه هست... میگم: مو لای درزش نمیره! ردخور نداره!! روز چیه حساب ساعتها و دقیقه ها و لحظه هاشو هم دارم. ۱۰۰۰ روز نفس کشیدم با دونه دونه نفسهاش... ۱۰۰۰ روز از خنده هاش دلم ضعف رفته... ۱۰۰۰ روز منهم بزرگ شدم از روزی که چشم باز کرد٬ خندید٬ آغون آغون گفت٬ غلتید٬ غذا خورد٬ خزید و رو زانو چهار دست و پا رفت٬ بلند شد و گام برداشت٬ دوید و پرید٬ ماما گفت٬ بابا گفت٬ دد دودو گفت٬ مامان گفت٬ بابا گفت٬ شعر خوند٬ تا امشب که در آغوشم کشید و گفت مامان من خیلی دوست دارم عاشقتم... ۱۰۰۰ شب با بوی موهای نمناک از ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
20:01
دوستت دارم
" دوستت دارم " و این تنها کاریست که از دستم خوب برمی آید … ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ️ ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
21:48
زود بزرگ شد امیدم
میگفتن چشم به هم بزنی می گذره میگفتم این شب بیداریا با چشم به هم زدن نمی گذره میگفتن هیچی از این شب بیداریا یادت نمی یاد میگفتم من به شش ماه نکشیده می میرم میگفتن 60 سال می گذره و تو همچنان مادر خواهی بود میگفتم پس کی بزرگ می شه؟ باز همون جمله کلیشه ای و همیشگی : چشم به هم ميگذره حالا میگم: راست گفتن چشم بهم زدنی و گذشت دو سال و هشت ماهگذشت... دیگه حالا از پلک زدن می ترسم قبل از هر پلک زدن خوب نگاهت می کنم شاید بر هر پلک زدنی همه چیز زود بگذره و من بمانم دلتنگ!!!!!! ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
9:38
خاطرات عسل خانم اردیبهشت سال 1396
دختر خوشگل و جیگر مامان الهی فدات بشم خانم شیرین زبونم پارمیسا جان این ماه از یه شرکت مدلینگ تماس گرفتن و دعوت به کار کردن دختر خوشگل و خوشتیپم را من خیلی دوست داشتم دخملی را ببرم ولی بابا هادی گفت چون من سرم شلوغ و نمی توانم بیام دنبالتون صلاح نمیدونم شما هم تنها برین و محیطش دوست نداشت این شد که فعلا منصرف شدیم دریاچه خلیج فارس پارمیسا خانم هوس دریا کرده بودن ما هم تنها جایی که به فکرمون رسید ببریم اینجا بود ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
11:47
فروردین 1396 پارمیسا خوشگله 2سال و 6 ماهه
دختر خوشگل من امسال تا حالا 3 تا بهار دیده الهی فدای چشمات بشم انشالله هزارتا بهار ببینی عشق من دخترخوشگل مامان امسال بهار کلی عکسهای خوشگلش الهی فداش بشم با کارهای دخترونت سال تحویل مثل هر سال خانه بابا جان حسین سهتا دختر عمو جان (پارمیسا-مهنیا -ماهسان) ساعتهای اولیه عید ودرادامه بازی تو خیاط ختم شد به بازی با ذغال و نقاشی کشیدین وادامه ماجرا قشم پارک زیتون لب دریا خلیج فارش باران شدید که پارمیسا جان با دیدن دریا خیلی ذوق زده شده بود 47 الهی قربون دوتاتون بشم اتیش پاره ها که اخرهم یه عکس درست نشد ازتون بگیریم ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
13:52
خاطرات بهمن واسفند 95
پارمیسا خوشگل مامان دیگه نزدیک عید و خانه تمیز کردن که ما امسال تعمیرات خانه هم اضافه شد خیلی سرمون شلوغ شد برا همین بهمن واسفند را عکس هارا یه جا میزارم ایت دوماه دخترم خیلی اذیت شد اخه خانه را درست کردیم همه جا را خاکگرفته بود وباید تمیز میشئد ولی پارمیسا خیلی دختر خوبی بود فکر میکردم بیشتر اذیت بشم الهی فداش بشم دختر عاقلم اینهم از موهای خوشگل دخترم اینهم لاک زدن پدر و دختری دختر عاشق املت اولین بار بود که میرفتیم خانه مامان جان دیگه ساکش نبردم چمدانش بردم خوش مسول حمل بود اجازه نمیداد کسی دست بزنه خانه دایی و اب بازی تو وان تا بعدازظهر 3 بار رفتن حمام با امیر صدرا ماشین تعمیر می کنن اخه دخملی ت...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
19:50
دی ماه 95 دوسال وچهارماهگی عشقم
فردای زبونش بشم فرشته کوچولوی مامان دیگه بزرگ شده دخترم شیطون بلا است خیلی ولی شیرین زبون و خیلی شیرینه خودش تودل همه جا میکنه بلبل هم شده حرف میزنه که دل میبره قربون چشماش بشم امروز بهش غذا دادم میگه دست شما بی بلا بخواد خودش لوس کنه میگه دوست دارم میدونی تو را دارم ای گل تو با منی جان جان با من است کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بی کران با من است فکر نکنی مظلوم بودی ها مشغول موبایل بازی هستی عمری سه تا عشق با هم بازی می کنن وسط راه قم میریم خانه مامان جان باران اومده بود اب جمع شده بود پارمیسا گفت جیش دارم وایسادیم که پارمیسا عاشق اب شد و سنگاندا...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
22:11