12 ماهگی عشق من
سلام خوشگل شیطونک من
ببین ماشالله چقد شیطون شدی که وقت نکردم وجرات ندارم یه دقیقه تنهات بزارم بیام برات خاطراتت را بنویسم
برج 6 که شما 12 ماه بودی خیلی سرمون شلوغ بود حسابی اول اینکه اوایل شهریور عمه الهام با سارا و صدرا اومدن چندروز دیگه خونمون موندن 5 شهریور هم که عروسی پسردایی بابا هادی ورامین بود که رفتیم وپارمیسا خانم هم که حسابی خوابهاش کرده بود و خوش اخلاق بود از اول تا اخر میرقصید اون شب عروسی برای اولین بار بود که پارمیسا خانم دختر عموی خودش مهنیا خانم میدید
جمعه یعنی 6/5/94 عمو محمد با ماهسان و زن عمواومدن ماهسان گفت من وپارمیسا را باید ببرین باغ وحش ما هم رفتیم پارک ارم که خیلی هم بهمون خوش گذشت
هفته بعد پنج شنبه 12/5/94 با یه سری از دوستهای مامان که از زمان بارداری با
هاشون دوست بودم که تمام نی نی هاشون تو ماهی تولد شما به دنیا اومدن یه جشن تولد خوشگل برای شما گل های خوشگل گرفتیم که خیلی زیاد هم به شما و هم به مامان خوش گذشت
هفته بعد عروسی خاله الهام (خواهر زاده مامان )بود که من وپارمیسا خانم از یک هفته قبلش رفتیم خانه بابایی احمد موندیم پیش خاله مریم واتنا وارشیا خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا عروسی خیلی خوب بود پارمیسا دختر خوبی بود تقریبا ولی اخرهای عروسی چون کم خوابیده بود درطول روز یذره اذیت کرد
هفته اخر شهریور که می شد 27 که تولد پارمیسا جان را چون خواستیم شهرستان خانه باباجون بگیریم برای همین یه چندروز زودتر گرفتیم که اخر هفته باشه
پنجمین مروراید پارمیسا جان 28/6/94 درست فردای جشن تولدش زد بیرون بالا سمت چپ
قد پارمیسا پایان 12 ماهگی 76 وزن 9500