پارمیسا پارمیسا ، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

امید دوباره زندگی ما پارمیسا

خاطرات روزهای(باهم بودن) بارداری

1393/3/2 17:20
323 بازدید
اشتراک گذاری

ماه اول

دختر خوشگلم توی یکی از روزهای زمستونی ما تصمیم گرفتیم یدونه گل خوشگل را به جمع 2 نفره زندگی خودمون اضافه کنیم (دی ماه 1392)اون روزها من خیلی دوست داشتم که شما زودتر بیایی و ما را منتظر نزاری  روز 27/10/92 ما فهمیدیم که یدونه نی نی خوشگل به جمع ما اضافه شده وجمع ما شده 3نفره 28/10/92 (اولین ازمایش بتا 9/62 )بود خیلی خوشحال شدیم از وجود شما اون روز روز تولد پیامبر بود.دومین ازمایش برای اینکه مطمئن بشم که شما حتمأ تودلمی و رشد کردی (5/11/92 بیتا بشتر از 250 )این بود که خیالم راحت شد .وبه همه گفتیم که شما اومدی همه خیلی خوشحال بودن وتبریک می گفتن .

ماه دوم

دیگه کمکم داشتم علائم بارداری را احساس می کردم گاهی اوقات حالم خوب نبود و ضعف داشتم ولی از با تو بودن خوشحال بودم رفتم دکتر برام سونوگرافی نوشت که برم قلب خوشگل شما را ببینم 19/11/92 رفتم سونو گرافی قلب خوشگلت را که عین گنجیشکها میزد دیدم اینجوری خیالم راحت شد با دیدنت واقعأ احساس کردم تووجودمی عزیز دلم ورفتم پیش دکتر و مطمئن شدم هیچمشکلی برای ادامه بارداری وجود نداره

ماه سوم

دکتر برام سونوگرافی ان تی نوشته بود که برای سلامتی شما انجام دادنش  خیلی ضروری مهم بود ما هم برای همین خاطر بعد از کلی پرس و جو و سوال بهترین مرکز تهران که این کار انجام میده انتخاب کردیم (نسل امید)رفتم و سونو وازمایش انجام دادم که خدا را شکر همه چیز عالی و خوب بود و همون روز بود که توی 12 هفته گفت شما یدونه دختر ناز و خوشگلی 26/12/92 وما خدا را شکر کردیم به خاطر سالم بودن توعزیز دلم

ماه چهارم

ماه چهارم بارداری که فقط 1 روز از اون مونده تا تموم بشه یکبار توی 17 هفته رفتم سونو انومالی که خدا را شکر همه چیز نی نی خوب بود وهیچ مشکلی وجود نداشت  توی این ماه کار خاصی دیگه ای  دکترنگفت که انجام بدم فقط برام سونو گرافی انومالی مجدد نوشته که باید 3 روز دیگه انجام بدم که اونهم حتمأ برای بررسی سلامت  نی نی لازمه و اون را هم دوباره میرم سونو گرافی نسل امید تا خیالم راحت بشه .

ماه پنجم

روز 5/3/92 ساعت 12 نوبت داشتم برای سونوگرافی رفتم وساعت 5 بعد از ظهر نوبتم شد خدا را شکر سونوگرافی کرد همه چیز خوب و بود ودخملی هم حسابی داشت شیطونی می کرد پاهاش اینقدر بالا اورده بود وتکونشون میداد نزدیک بود برن تو دهنش  ودستهاش هم که طبق معمول روی پیشونیش بود .و روز 11/3/92 هم رفتم پیش دکتر وگفت همه چیز خوبه ودیگه هیچ استرسی برای سلامتی دختر خوشگلم نداشته باشم وزنم بود 77 کیلو که از اول بارداری تا حالا 3 کیلو اضافه کردم

ماه ششم

ماه شش هم به سلامتی تموم شد وخدا را شکر مثل ماههای قبلی همه چیز خوب وعالی گذشت این روزها دیگه پارمیسا خانم بزرگ شده حسابی تکون می خوره وشیطونی می کنه این ماه مشغول درست کردن خانه واماده کردن اتاق برای دختر نازم بودم

ماه هفتم

این روزها دیگه خانه درست شده ویه اتاق خیلی خوشگل برای ساینا خانم .یه مسافرت به شمال داشتیم که بازهم جای دخترم خالی بود .انشالله سال دیگه با هم بریم عزیزم .توی این ماه خدا را شکر مثل ماههای قبل همه چیز خوب بود وهیچ مشکلی نبود وتوی هفته 29 رفتم سونو ودختر خوشگلم خدا را شکرخوب بود .

ماه هشتم

این روزها دیگه پارمیسا خیلی چاقالو شده وحسابی جاش تنگ شده و به شکمم خیلی فشار میاره یا فکر کنم خیلی عجله داره بیاد بیرون کم کم دارم اتاق دختر خوشگلم را اماده می کنم یعنی دیگه بیشترش اماده است فقط یه کم دیگه مونده  پارمیساخانم فکر کنم کمتر از 1 ماه دیگه میاد پیشمون برا همین باید اتاق خوشگلش اماده باشه

ماه نهم

دیگه آخرش دیگه روزهای آخر با هم بودن داریم می گذرونیم انشالله دختر خوشگلم سالم وسلامت میاد بغلم خدا را شکر مشکل خاصی ندارم

پسندها (3)

نظرات (0)