12 ماهگی عشق من
سلام خوشگل شیطونک من ببین ماشالله چقد شیطون شدی که وقت نکردم وجرات ندارم یه دقیقه تنهات بزارم بیام برات خاطراتت را بنویسم برج 6 که شما 12 ماه بودی خیلی سرمون شلوغ بود حسابی اول اینکه اوایل شهریور عمه الهام با سارا و صدرا اومدن چندروز دیگه خونمون موندن 5 شهریور هم که عروسی پسردایی بابا هادی ورامین بود که رفتیم وپارمیسا خانم هم که حسابی خوابهاش کرده بود و خوش اخلاق بود از اول تا اخر میرقصید اون شب عروسی برای اولین بار بود که پارمیسا خانم دختر عموی خودش مهنیا خانم میدید جمعه یعنی 6/5/94 عمو محمد با ماهسان و زن عمواومدن ماهسان گفت من وپارمیسا را باید ببرین باغ وحش ما هم رفتیم پارک ارم که خیلی هم بهمون خوش گذشت ...
نویسنده :
مامان وبابای پارمیسا
1:19